::: در حال بارگیری لطفا صبر کنید :::
كلمه جايگذين عكس كلمه جايگذين عكس
زمان جاری : یکشنبه 30 اردیبهشت 1403 - 11:49 قبل از ظهر
نام کاربری : پسورد : یا عضویت | رمز عبور را فراموش کردم
شيخ و شتر
تعداد بازدید : 4
nafiseh آفلاین




ارسال‌ها :
14
عضویت:
1 /1 /1393
محل زندگی:
بندر انزلی
سن:
20
شيخ و شتر
بزرگي با حال بدي در بستر بيماري، خود را در آستانه مرگ ديد. بنابراين از فرزندان و مريدان خود خواست كه از كوچك و بزرگ در شهر براي او حلاليت بگيرند و كسي را از قلم نياندازند تا با خاطري آسوده تر رهسپار سراي باقي شود.
فرزندان و مريدان شيخ در شهر گشتند و از هر كه لازم بود رضايت گرفتند و نتيجه را به شيخ بازگو كردند. شيخ باز هم خود را آسوده نيافت و گمان برد كه كسي از او رنجيده خاطر است. بنابراين از نزديكان خواست كه از حيوانات متعلق به شيخ هم حلاليت بگيرند. آنها نيز با اميد بهبود خاطر مراد خود، از همه حيوانات حلاليت گرفتند تا به شتري رسيدند كه با لجالت تمام از حلاليت دادن سر باز مي زد و مي خواست خود با شيخ صحبت كند.
شيخ هم با آن حال پيش شتر رفت و گفت: «مي دانم كه بارهاي سنگين بر تو گذاشتم و در صحرا و بيابان تو را تشنه، اين و طرف و آن طرف بردم به جاي علف به تو خار دادم در حالي كه خودم سير بودم و آب گوارا مي نوشيدم. با اين حال از تو طلب بخشش دارم و از ملازمان مي خواهم تا آخر عمرت، تو را در ناز و نعمت نگاه دارند.»
شتر با ناراحتي گفت: «اي بزرگ، خداي من و تو، مرا براي بار بردن، خار خوردن و تحمل تشنگي آفريده است. من از بار بردن براي تو و تشنگي ها آزرده خاطر نيستم. اما آنچه از تو بر دل دارم به تو مي گويم و تو را مي بخشم. روزي سوار بر اسب با خدم و حشم در جلوي كاروان مي رفتي و من و ديگر شتران در پي ساربان در راه بوديم. در ميانه راه، خاري در پاي ساربان رفت و از كاروان عقب ماند و تو افسار شتران را بر پشت الاغي بستي. ما بدين چاره تو ناچار بوديم، حال آن كه ما را شأن و منزلت بر پيروي ساربان بود نه دنباله روي حمار.»

هرگز مغرور نشو...
برگ وقتی می ریزه که فکر می کنه طلاست !
یکشنبه 24 فروردین 1393 - 22:20
ارسال پیام نقل قول تشکر گزارش






برای ارسال پاسخ ابتدا باید لوگین یا ثبت نام کنید.


moisrex
کپی برداری از مطالب این انجمن فقط با درج لینک منبع مجاز می باشد | طراح قالب:Designe انتشار: NSK